داستان دختری جوان به نام سوفی است که بعد از مرگ پدر در کنار نامادری و دو خواهر کوچک ترش زندگی می کند. نامادری از نگهداری دختر ها ناتوان است پس برای خواهر های کوچک تر کار پیدا می کند و از سوفی هم می خواهد تا در مغازه کلاه فروشی پدرش به او کمک کند. اما جادوگری سوفی را نفرین و تبدیل به یک پیرزن می کند و او هم از ترس اینکه در هیبت یک پیرزن دیده شود، از شهر خارح می شود. سوفی در همان نزدیکی های جاده به قلعه ای می رسد و تصمیم می گیرد شب را در آنجا بگذراند. غافل از اینکه این قلعه همان قلعه متحرک مشهور و متعلق به جادوگری بدنام به نام هاول است. جادوگری که دختر های جوان را می دزدد و قلبشان را به تسخیر خود در می آورد. سوفی که حالا یک پیرزن است، به عنوان خدمتکار وارد قلعه شده و در آنجا با کالیسفر ، شیطانک آتش، که توسط هاول نفرین شده است و به اسارت در آمده، آشنا می شود. آن دو با یکدیگر پیمان می بندند که روز واقعیت نفرین دیگری را کشف کرده و آن را بکشند...