داستان به مدت ها قبل باز میگردد. جایی که انسانها بدست تایتانها هیولاوار خورده میشدند اما عده اندکی از آنها زنده ماندند تهدید تایتان ها باعث شد تا بشر به فکر ساخت سه دیوار بلند ماریا،رز وسینا و تشکیل ارتش بیوفتد تا مانع از انقراض نسل انسان شوند.سرانجام بشر توانست تا صدها سال از دست این موجودات غول پیکر در امان بماند.
پسری به نام ارن یائیگر و خواهر ناتنی اش میکاسا آکرمن و دوستشان آرمین آرلت در شهری نزدیکی دیوار ماریا زندگی میکنند ارن و ارمین همیشه آرزو داشتند بتوانند دنیای خارج از دیوار را ببینند روزی تایتانی عظیم الجثه دیوار ماریا را خراب کرده و زمینه را برای ورود تایتان های دیگر به درون دیوار فراهم میسازد.